سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخن در بند توست تا بر زبانش نرانى و چون گفتى‏اش تو در بند آنى ، پس زبانت را چنان نگهدار که درمت را و دینار . چه بسا سخنى که نعمتى را ربود و نقمتى را جلب نمود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :7
کل بازدید :369742
تعداد کل یاداشته ها : 205
103/9/7
11:34 ص
< src="http://comments.persianblog.ir/cc.aspx?blogID=294719&rnd=38872.3583333333" type="text/java">

به بهانه سالروز قیام تاریخى 15 خرداد ؛ آغاز ین روز بیعت

 

روزنامه رسالت ?? خرداد ????
 
الا مسیح مسلخ
الا مجاهد عارف
الا امام رهایی
زمین گواه و زمان آشنا و آگاه است: که لحظه لحظه تاریخ، از تو شد “خرداد”
و جاى جاى وطن از تو گشت “فیضیه”؛
“قم”، از قیام تو قائم.
شرار آتش نمرود
به پیش پاى تو گلشن.
جهان ز کار تو مبهوت
دو چشم ما زتو روشن
تو پیشواى زمان بودى و امام رهایی
زمان گذشت و تو ماندی،
خروش، خفت و تو خواندی
و عاقبت، همگان را
زبند بندگى بندگان خاک، رهاندی...
پانزده خرداد، اگر جانى دارد و تازه است، حیات خود را از نفس مسیحایى “روح خدا” به عاریت دارد؛ این عارف مصلحى که زمان عقیم را به “میلاد شهادت” بارور کرد. پانزده خرداد، روز “امام” است، روز “امت” است. روز بیعت امت با امام است. روز میثاق “خون” و پیمان “شهادت” است.
و... آغازى است براى آغازها... که خشم “ابوذر”ها و قیام “حجر”ها و نهضت “کربلا” را به یاد مى آورد. خونى که در عاشورا از صحراى کربلا جوشیده بود، بستر تاریخ را در نوردید و در رود سرخ تشیع جارى شد و موج ها آفرید تا در پانزده خرداد، فواره این خون بر چهره زمان پاشید و تاریخ ما خونین شد و از آن پس، 19 دی، 17 شهریور، 22 بهمن و دیگر لحظه هاى اوج نهضت پدید آمد و با امامت روح خدا، اسلام در کربلاى خون گرفته ایران حاکم شد. تند باد نیمه خرداد، گرچه سروهاى بلندى را از پاى افکند، اما آن خونهاى پاک، سیلى شد که کاخ ستم را از بنیان کند، ... و پانزده خرداد، اوج یک روز بلند و گرم و جوشان بود که تاریخ را به حرکت آورد، و خفتگان را برخیزاند.
اینک، اى “قم” قائم! اى لاله زار بهشت زهرا، اى همه “شهید آباد”هاى میهن، به شما که مى نگریم در یادهاى پرشکوه “لحظه هاى انقلاب” غرقه مى شویم؛ در آن روزهاى خدایى که نبض پرتپش تاریخ بودند،
و جان دین در چله روز...
و سلام بر “ایام الله” و بر پانزده خرداد 42.
پانزده خرداد: طلیعه فتح
پانزده خرداد، جریان خون “مذهب” و شور “ایمان” در اندام رخوت گرفته ایران بود. خورشید، به نظاره ایستاده بود؛ و سکوت زمان را تماشا مى کرد.
کدام چشم مى توانست باور کند که بار دیگر “محراب کوفه”، طنین ملکوتى “فزت و رب الکعبه” را شاهد باشد و قواره خون در لاله زار کربلا، “مرگ” را به سخره بگیرد و “احد”، بار دیگر در مظلومیت “عاشورا” تجسم یابد و “12 محرم” با “15 خرداد” پیوند ساز کند و اسلام بر آب و خاک و ملیت حاکم شود؟! پانزده خرداد، جاوید و ماندگار است، همچنانکه “عاشورا”!
اگر مظلومیت هابیل فراموش شود، اگر سر “یحیی” در طشت طلایى از یادها برود، اگر شهادت “یاسر” و “سمیه” زیر شکنجه هاى قریش در بیرون مکه محو گردد. اگر خون سرخ على اصغر و چهره لاله گون حسین و جگر پاره پاره امام مجتبى (ع) و اسارت امام سجاد (ع) و زندانى بغداد و تبعیدى طوس فراموش شود، اگر قیام توابین و نهضت سربداران و خروش سید جمال و مقاومت میرزا کوچک و شهادت مطهرى فراموش شود، “پانزده خرداد” نیز فراموش مى شود. ولى نه آنها فراموش شدنى است، و نه این، از یاد رفتنی. شهیدان فراوان انقلاب، شهادت مى دهند که “خط خونین خرداد” را از سال 42 تا پیروزى و پس از پیروزى از یاد نبردند و همواره پوینده این راه بودند. پیام و سرنوشت “خرداد” و “محرم”، بسى شبیه بود. ملتى مظلوم علیه حاکمیت ستم قد برافراشت و عزت شهادت را بر ننگ تسلیم برگزید؛ خون داد و خروشید و فریاد زد، و جمجمه خویش را در بتکده سکوت، منفجر کرد و علیه “توطئه سکوت”، قامت برافراشت و رو در روى جباران ایستاد، هرچند قیام قامتش بارها و بارها در خون نشست...
اسلحه “قلم” را برگرفت و شورید، تا آنجا که دست‌هایش “قلم” شد، اما... از پا ننشست و لب فرو نبست.
پانزده خرداد، مشعلى فروزان از خون و عشق و شهادت بود که در دست “طلبه” و “دانشجو” همه ساله برافراشته مى‌گشت و “فیضیه” و “دانشگاه”، هر سال در این روز، براى شهیدان پانزده خرداد، “فاتحه” مى خواند تا راه “فتح” را بگشاید و به سوگ مى نشست تا ملت را به قیام وا دارد. و چنین است که پانزده خرداد 42 طلیعه فتحى بود که چشم منتظران را در آینده اى نه چندان دور دست به چشم انداز روشنى از امید و سعادت گشود. سلام بر روز خجسته خرداد و سلام بر شهیدان 15 خرداد!
جماران! سخن بگو
جماران! بى قرارى تو را در فراق خمینى مى دانم. براى تویى که گام هایش بوسه گاه خاکت بوده و نفس گرمش عطر هواى کویت، تحمل سخت است،
جماران! این را مى دانم، اما تو باید آرام بیایى و از او برایم بگویی. جماران! از او بگو که دلم بهانه او کرده است. هاى هاى گریه ات را فرو خور؛ سیل خونابه هایت را از گونه ها بر گیر و با من سخن بگو.
جماران! از او بگو که دلم بهانه او کرده است.
تو روزگارى بیش نیست که او را یافته اى و اینگونه مویه مى کنی، من چه بگویم که عمرى است به عشق او مى زیم در عشق او مى گدازم؟
آرام باش جماران و از او برایم بگو. تو ناظر اشک هاى شب و دست هاى نیازش بوده ای. تو گوش راز و مرز تنهایى اش بوده ای. بغضت را فرو خور و با من سخن بگو. بگو که نیمه هاى شب چه در گوش تو نجوا کرده است که این گونه بى تابى و بى قرار؟
جماران! مى دانم که نه زبان گفتن دارى و نه مجال بیان؛ مى دانم که زبان و کلام، در آنچه بوده و آنچه او گفته، ناچیز است و ناتوان، اما چه کنم؟ دلم شکسته و بهانه شنیدن دارد. جماران! خاک تو و کوفه توتیا خواهد شد. بر خود ببالید که محرم دو مقتدا و قدمگاه دو خورشید بودید: کوفه محرم على (ع) بود و تو محرم پیرو گرمى‌اش، خمینی!
کوچه هاى کوفه هنوز عطر على را دارد و کوچه هاى کوچک تو عطر خمینى را. جماران! کوفه در آن شبها از آن چاه چه شنیده است که از آن هنگام تاکنون مویه مى کند؟ و تو از این پیر چه شنیده اى که این سان مویه مى کنی؟ راز این “راز” چیست؟ تو را زبان گفتن نیست یا مرا گوش شنیدن؟
سخن بگو جماران! گلویم را بغض گرفته است. دلم هواى پریدن دارد. هواى از او شنیدن جماران! تو نیز همچون کوفه پاسدار امانت باش و براى فردائیان که محضر خمینى را بوسه حضور نزده اند، حدیث خمینى بگو، حکایت آنچه دیده اى و حدیث آنچه شنیده ای. جماران! بر پدرانم که سالیانى بیش با او بوده اند، غبطه مى خورم. جماران! کوچه کوچه ات عطر یار را دارد. خاکت را از چشم عاشقان دریغ مدار.
جماران! تو از آن رو برخود ببال که خاکت قدمگاهش بوده است و من از آن سان که قلبم:
نه من خام، طمع عشق تو مى ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیارى هست
بهت نبودنت
بهت نبودنت هنوز در چشمها لانه دارد و بغض مظلومیت، هنوز در گلوها نشسته است.
رفتنت را هنوز باور نداریم؛ گرچه خردادى دیگر را بى مهر روى تو آغاز کرده ایم. وقتى که رفتی، فریاد زدیم: “کاش بال هاى عقربک هاى زمان بشکند، پیش از آنکه خاک سرد، گوهر دردانه ما را در آغوش کشد”؛ اما زمان گذشت و گذشت آنچنان که پس از پیامبر نیز نایستاده بود. زمان باید به پیش مى رفت تا پیام تو را چون استقامت محمد (ص) و مظلومیت على (ع) به آیندگان بسپارد. باید مى گذشت... اما به خدا سوگند که هر گام زمان تازیانه اى بود بر پشت ملتى که در هر مصیبتى عاشقانه چشم به دستهاى تو مى دوخت تا با یک حرکت، کوه مصایبش را بى بنیاد کند. هرگاه که عکسی، خاطره ای، پیامى از تو نقبى به سالهاى وصال مى زند، مى توانى از ملکوت، فرزندانت را نظاره کنى که بغضى در گلو، به کنجى مى خزند تا اشکهاى تلخشان را یادواره هاى محبت او از چهره‌شان بزداید. والله که هنوز هم باور نمى کنیم شوم تر از شب وداع با تو را.
وقتى که آمدی، دریاى عشق در سینه ات مى تپید و کوه صلابت بر گام هایت بوسه مى زد و درخشش چشمانت شکوه شکیبایى را معنا مى کرد. تا تو بودى تقدیر را هم یاراى در هم شکستن استقامتمان نبود، تو که رفتى پشتمان شکست. سالى دیگر گذشت، فجرى را بى تو نالیدیم؛ بهارى را بى تو خزان دیدیم و بارهاى سیاه غم، تنها سایبان ما در دوزخ تابستان بود بى تو.
بى تو ماندیم تا راهت را در پى بزرگمردى دیگر دنبال کنیم و در قله هاى فتح، با امید به نصر خدا و به دنبال بگوییم که سالها و سده هاى آینده عصر ایمان و عصر خمینى (ره) خواهد بود.
امانت عشق (سخنى با جماران)
- ببین! رسم برادرى اینگونه نیست؛ ما به تو اعتماد کردیم؛ در این دنیاى خاکى تو را انتخاب کردیم؛ مى دانستیم تو بهترین کسى هستى که مى توانى امانت دارمان باشی، اما تو خود بگو چرا چنین کردی؟
ما با هم بودیم؛ دوستت مى داشتیم؛ در همه وقت و در همه جا مى گفتیم که تو بهترین و امین‌ترین “مامن” هستی؛ به هر کجا که مى خواستیم برویم از تو نشان مى‌گرفتیم، اما افسوس...
وقتى امانتمان را به تو سپردیم، دستانمان کوچک بود و قلبمان نیز، اما جلال و جبروتت آنقدر بزرگ بود که حس اعتماد را در دلمان نشاند، و ما در آن زمان چه مى‌توانستیم بکنیم جز اینکه به تو اعتماد کنیم؟
- ببین! قرار نبود با ما این گونه رفتار کنی. ما دست خیلى ها را پس زدیم. دعوت هزاران را رد کردیم. توصیه بسیارى را زیر پا گذاشتیم تا تو را انتخاب کنیم. از همان وقتى که در خانه اى گلى بودیم، با چند درخت کوتاه که حوضى کوچک صفایش مى داد، احساس کردیم که زمین اینجا لیاقت امانتمان را ندارد. اما مگر مى شد با آن خانه گلى وداع کنیم؟ خشت ها، درها، پنجره ها، حوض کوچک، حیاط و دق الباب منزل نمى گذاشتند رهایشان کنیم؛ آنها نمى خواستند تنها شوند، ما هم قبول کردیم. به آنها وفادار ماندیم و امانتمان را به آنان سپردیم، تا اینکه به زور ما را از آنان جدا کردند. در آن زمان هیچ فکر نمى کردیم زمانى در جوار تو آرام گیریم. مضطرب بودیم. نمى دانستیم چه کنیم. ما مى توانستیم به تمام دنیا برویم جز به بالین تو! گویى آنها مى دانستند که مامن ما فقط جوار تو است.
- وقتى در “نوفل لوشاتو” اقامت گزیدیم، مدام به فکر جایى بودیم که خشت هایش گلی، درختانش کوتاه، حوض آبش کوچک و درها و پنجره هایش چوبى باشد.
- ما نمى توانستیم در آنجا آرام بگیریم، آنقدر این پا و آن پا کردیم، تا موفق شدیم قدرى به تو نزدیک شویم! اما دست قضا ما را اندکى از تو دور کرد. آخر ما چند خانه گلى در کنار مرقد مطهرى پیدا کرده بودیم، اما باز هم دلمان آرام نداشت. حالا به فکر جایى بودیم که چنارهاى پیر داشته باشد تا ناله هاى امانتمان را تحمل کند! دیگر درختان لاغر و خشک نمى توانستند زیر ضجه هاى شبانه پیرمان تاب بیاورند. بسیار گشتیم، بالا و پایین، جنوب و شمال شهر را زیر پا گذاشتیم؛ ناگاه تو را یافتیم، اى جماران!‌اى عشق جان ها! وقتى تو را دیدیم بر جایمان میخکوب شدیم. تو با آن چنارهاى خسته و پیرت، با آن خیابانهاى باریکت و با آن کوچه هاى قدیمى و مردم صمیمى و پاکت و با آن حیاط خلوت و کوچکت دلمان را ربودی.
- لختى ایستادیم. زیر درختان سبز و پر شکوفه ات نشستیم، قدرى به آواز گنجشگ هاى زیبایت گوش سپردیم. نواى اذان که بلند شد، قبولت کردیم. همه مى گفتند تو بهترین کسى هستى که مى توانى بهترین امانت تاریخ را پاس داری. ما هم اعتماد کردیم. صادقانه امانتمان را به تو سپردیم. - اما حالا تو خود بگو با او چه کردی؟ بگو با پیر و مراد ما چه کردی؟ بگو با آقایمان چه کردی؟ اى خیابان‌ها! اى کوچه ها، اى سنگ ها، اى درختان سرو، اى زمین، اى کاهگل، اى پنجره ها، بگویید با مولاى ما چه کرده اید؟ جماران! به خودت رحم کن. با اشک دیده هامان، با ناله قلب هامان، با نهیب زبان هامان، سیل را، دریا را، رعد و برق را بسیج مى کنیم و تو را در میان مى گیریم.
- گریه مى کنى جماران؟! ضجه مى زنی؟! مى لرزی؟! به دل مگیر حرفهاى دوست قدیمى ات را. فراموشمان شده بود که تو تا آخرین لحظه امانتمان را حفظ کردی! در بالین تو نبود که امانتمان از جلوى چشمانمان پنهان شد.
تو او را خوب حفظ کردی. در و دیوار و خشت و چوب و کوچه و خیابان و درخت هاى جماران! شما نیز بیایید در آغوش عزادار ما. بیا همناله شویم، بیا جماران.
منبع: این متن برداشتى است از “تشییع عشق” که توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره) در سال 1374 منتشر شده است.

 


  
   

خورشید بى غروب امام خمینى

 

           به یاد هفدهمین سال رحلت امام امت(ره)

 داغدارانه و بى‏شکیب، در هفدهمین سال غروب آن خورشید بى‏غروب،همچنان در سوگیم. پس ... اى اشکها، اى دیده‏ها، ببارید و در سینه‏ها بذر غم واندوه بکارید. ما هنوز هم، رنج صبورى در دورى از امام راحل(ره)را، همچنان دردمندانه، تحمل مى‏کنیم.

بر این باوریم که: خرسندى آن بزرگ، در تداوم راهش و استمرارخطش، با حضور در صحنه، با حفظ ارزشهاى انقلاب، با وفادارى به‏آرمانهاى والاى امام، با «وحدت کلمه‏» و با «اطاعت ازرهبرى‏» است. این است‏شاخص و مرز در «خط امام‏» بودن. حق، همچنان در رگهاى آگاهى امت ما جارى است. سالگرد نیمه خرداد، هم یادآور به خون‏خفتگان آن روز سرخ است،که در حمایت از امام و مبارزه با طاغوت، به خون خفتند، هم‏تداعى‏کننده هجرت امام عارفان و قلب مبازران و جان بسیجیان وروح حوزه و حوزویان به حکومت اعلاست.

 از آن نیمه خرداد خونین، تا این خرداد غم‏آجین، چه حادثه‏ها وفراز و نشیب‏ها بوده است که دل عظیم امام امت، تحمل آن همه‏موجهاى سنگین را داشته است. در آخرین بیت‏یکى از غزلهایش‏فرموده است: سالها مى‏گذرد، حادثه‏ها مى‏آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏بارى، خرداد، بار غم بر دلمان مى‏نهد و یاد آن «حادثه‏»، شورى‏در دلها و رستاخیزى در جانها پدید مى‏آورد. چشمه خرداد، هنوز هم جوششى زلال، از معنویت و حماسه وارزشهاست، هر چند دستهایى بخواهند این چشمه را بیالایند. نیمه خرداد، هنوز هم مظهر صلابت و مقاومت دینداران خداباور دربرابر «موج بى‏دینى‏» و «سلطه طاغوتى‏» است، هر چند کسانى‏بخواهند آن را از خاصیت‏بیندازند.

چهاردهم خرداد، هنوز هم على‏رغم گذشت هفده سال، روز اندوه و مصیبت فرزندان معنوى امام وسوختگان عشق آن پیر و مراد است، هر چند بعضى بخواهند به نام‏شادى و نشاط، جامه عزا در سوگ آن یار سفر کرده را از تن امت‏درآورند و «عصر خمینى‏» را پایان یافته تلقى کنند. اینک، گر چه امام نیست، راهش که هست! «خط امام‏»، صراط مستقیم‏این امت مصطفایى است. «کلام امام‏»، ترسیم‏کننده سمت و جهت‏حرکت انقلابى ماست. «یاد امام‏»، احیاگر ارزشها و یادآور اهداف و آرمانهایى است‏که به خاطر آنها، جانها فدا شد و خونها نثار گشت و دیده‏ها به‏خون نشست و دلها خون شد. امروز، خوشحالیم که در «افق‏رهبرى‏»، خورشیدى فروزان مى‏تابد، که کلامش «خمینى‏گونه‏» ومواضع او قاطع و پر صلابت است.

 اینک، «هفده سال‏» از آن «مصیبت عظمى‏» که دست تقدیر برسرنوشت امت ما رقم زد، مى‏گذرد. ده سالى که یک روزش هم بى «یاد امام‏» به سر نکرده‏ایم. ده سالى که هر روزش، در تعقیب نمازهایمان، رضوان خدا را براى‏آن پیر و مراد، و دوام و نصرت را براى انقلاب و نهضتش ازخداوند خواسته‏ایم. ده سالى که على رغم توطئه‏هاى نهان و آشکار براى شکست انقلاب وتغییر مسیر و تحریف مواضع و احداث موانع، نه رخنه‏اى در ارکان‏آن پدید آمده است، نه گرد یاس بر چهره‏ها نشسته و نه‏«آمریکا» در طرح نفوذ در بدنه انقلاب، به توفیقى دست‏یافته‏است. نه امت وفادار ما، گوش به یاس‏آفرینى‏هاى بوقهاى دشمن‏سپرده‏اند و نه ذره‏اى از سنگر حمایت از اسلام و نظام ولایت، عقب‏نشسته‏اند. آن قافله‏سالار رهایى، آن امام بزرگ، چهره در نقاب خاک کشید وما را به داغ یتیمى مبتلا ساخت، اما بنیان انقلابش و شالوده‏نهضتش را چنان عمیق و استوار پى‏افکنده و برآورده است که این‏همه سیل توطئه و موج فتنه و طوفان دشمنى آن را نلرزانده است. آن جان، از تن امت جدا شد، ولى روح «ولایت فقیه‏»، این تن راهمچنان شاداب در مسیر همان جان و جانان، نگه داشته است. اگر عفونتى به مشام مى‏رسد، از مردارهایى است که از این روح،جدایند! خدا را شکر که سایه ولایت‏بر سرماست. پروردگارا! نعمت ولایت و رهبرى را از ما مگیر.

وقتى خداوند، براى هدایت بشر، «راهنما» فرستاد و براى تعیین راه و پیمودن مسیر، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.

الگوهاى مکتبى، الگوى همه جانبه امت براى راهیابى به کمال و خودسازى و بندگى‏اند. حسین بن على علیه‏السلام نیز یکى از این اسوه‏هاى کامل و الگوهاى همه جانبه است و آنچه از حضرتش باید آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستیزى، که درس عبودیت و سخاوت و جوانمردى و ارزش گرایى و تهجّد و انس با قرآن و تکریم انسان است.

اینک، نگاهى به بخشى از ابعاد الگویى سالار شهیدان داریم، تا روشن گردد که شخصیت وى به بُعد شورآفرین و حماسى عاشورا و انگیزه آفرینى جهاد در کربلا خلاصه نمى‏شود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نیست، مى‏توان و باید از چشمه فیض دیگرى شور و حال گرفت و «سیره حسینى» را چراغ راه قرار داد.

در عصر بازسازى ایمانى و فرهنگى، توجه به ابعاد الگویى امام حسین علیه‏السلام ضرورى است. آن حضرت، تنها در کربلا اسوه ما نیست؛ الگو بودنش تنها در زمینه حماسه و خون و شهادت هم نیست؛ حتّى در کربلا هم، فقط کربلاى حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه‏هاى آن روز جاویدان هم، تنها شهادت امام و یارانش نبود.

1. نماز، اوج بندگى

سالارما، حسین بن على علیهماالسلام ، شب عاشورا براى انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نیز، هنگام ظهر به نماز ایستاد تا به ما بیاموزد که جان بر سردین و خداجویى نهاده است. سعید بن عبداللّه حنفى، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتى مى‏ایستد، تا حسین بن على علیهماالسلام ، آخرین نمازش را بخواند و با 13 تیر که بر پیکرش مى‏نشیند، به شهادت مى‏رسد.1

ابوثمامه صائدى نیز ـ که خودش شهید نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسیدن هنگام نماز را یادآور مى‏شود. امام حسین علیه‏السلام دعایش مى‏کند که خدا از نمازگزارانِ ذاکر قرارش دهد.2

این که در زیارت‏هاى حسین بن على علیه‏السلام ، او را اقامه کننده نماز خطاب مى‏کنیم «اشهد انّک قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه دیگرى از اهمیت نماز را در زندگى و شهادت آن پیشواى معنویت و عبودیت نشان مى‏دهد.

2. رضا، اوج ایمان

کمال بندگى در «رضا» به رضاى الهى و فرمان اوست. حسین بن على علیه‏السلام در حرکت به سوى کربلا، اظهار امیدوارى کرد که آنچه را خداوند برایش اراده کرده باشد، «خیر» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان یکونَ خیراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»4. در قتلگاه نیز جملات زیباى «الهى رضىً برضاءک و تسلیماً لامرک» که بر زبان او جارى شد، نشانه خلوص در بندگى و رضا به قضاى خدا و رنگ خدایى داشتن جهاد و شهادت اوست.

یکى درد و یکى درمان پسندد یکى وصل و یکى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد  

و جانان سیدالشهداء، خدا بود که عشق الهى در سراسر وجود حضرت، سریان و جریان داشت و «مقام رضا» مرتبه برتر ایمان او به شمار مى‏رفت. خود آن حضرت بارها مى‏فرمود:

 

«رضا اللّهِ رضانا اهل البیت5؛ رضایت ما خاندان، تابع رضاى الهى است.»

3. صبر و مقاومت

سیدالشهداء الگوى صبر و شکیبایى در برابر مصیبت‏ها، مشکلات زندگى، زخم شمشیر، داغ عزیزان و شهادت فرزندان است.

امام حسین علیه‏السلام در آغاز حرکت خویش به سوى کربلا، بر صبر تکیه کرد و یارانى را لایق همراهى خویش مى‏دانست که بر تیزى شمشیر و ضربت نیزه‏ها مقاوم باشند. «فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فَلیَقُم مَعنا»6

در روز عاشورا نیز در خطبه‏اى که با این جملات آغاز مى‏شود «صبراً بنى‏الکرام...»7 یاران خویش را بر رنج جهاد و زخم شمشیر به صبورى فرا خواند، تا از تنگناى دنیا به وسعت آخرت و از دشوارى‏هاى دنیا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.

هنگام خروج از مکه نیز در ضمن خطابه‏اى فرمود: «نصبر على بلائه و یُوَفّینا اُجورَ الصّابرین»8

و صبر بر بلا را مقدمه رسیدن به «اجر صابران» دانست که خداوند عطا خواهد کرد.

روز عاشورا، فرزندش على اکبر را هم با جمله «یا بُنىَّ اصبر قلیلاً» دعوت به صبورى کرد و خواهر خویش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصیه کرد.

صبر و مقاومتى که ملت ما از حسین بن على علیهماالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام آموختند، آنان را در سال‏هاى دفاع مقدس و جبهه‏هاى نبرد و صحنه‏هاى انقلاب، رویین تن ساخت و به آزادگان عزیز در سال‏هاى سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشید.

4. کرامت و بزرگوارى

آقایى و بزرگوارى امام حسین علیه‏السلام زبانزد بود. سال‏هایى که در مدینه مى‏زیست و در دوران پدر بزرگوارش، آنچه از دست کریمش مى‏جوشید، سخاوت و جود نسبت به سائلان و نیازمندان بود.

به روایت حضرت سجاد علیه‏السلام ، امام حسین علیه‏السلام بار غذا و آذوقه به دوش مى‏کشید و به خانه یتیمان و فقیران و بیوه زنان نیازمند مى‏برد. از این رو، بر شانه‏هاى آن حضرت جاى آن مانده بود.9

پس، رسیدگى به محرومان و سرکشى به مستضعفان را هم باید از حسین علیه‏السلام آموخت. وى روزى بر عدّه‏اى بینوا گذشت که سفره‏اى گسترده و روى زمین نشسته، نان خشک مى‏خوردند. پسر پیامبر را به آن طعام دعوت کردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذایشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت کرد و از آنان پذیرایى نمود.

شیوه کریمانه وى، شهرت آفاق بود. وقتى سائلى به درخانه امام آمد و در زد، اشعارى با این مضمون مى‏خواند که:

هرکس امروز به تو امیدوار باشد، ناکام و نومید نمى‏گردد و هرکس حلقه در خانه تو را بکوبد، دست خالى بر نمى‏گردد. تو، سرچشمه جود و سخاوتى و پدرت، کشنده فاسقانِ تبهکار بود. «لم یَخَبِ الآن مَن رجاک...»10

مگر نه این است که نوع دوستى، گرایش به مساکین، تواضع و مردمى زیستن و عاطفه انسانى داشتن را هم باید از الگویى چون حسین بن على علیه‏السلام آموخت؟ رفع نیاز دوستان و همفکران و همسنگران، در رفتار آن حضرت جلوه‏گر است و در این میدان هم باید از او پیروى و به او تأسّى کرد.

5. کار فرهنگى و آموزشى

در نقل‏هاى تاریخى آمده است که وقتى معلّم یکى از فرزندانش به او سوره حمد را آموخت، هزار دینار جایزه به معلّم داد و به او خلعت و لباس بخشید و دهانش را پر از گوهر ساخت. وقتى بعضى سبب این همه بخشش را پرسیدند، فرمود: این‏ها کجا برابر چیزى است که او به فرزندم داده است؟ (یعنى آموزش قرآن و سوره حمد)

آن حضرت در ارزش‏گذارى به تعلیم و تربیت و تشویق معلّم و مربّى فرزندان خویش و ارج نهادن به جایگاه تعلیم و تربیت نیز، الگوى ماست و باید از او بیاموزیم که به بُعد فرهنگى و تربیتى کودکان‏مان بها بدهیم و در این زمینه، وقت و پول هزینه کنیم.

6. روحیه عرفانى

یک بُعدى بودن، نقصانى براى انسان است. پیشوایان دینى ما در همه ابعاد، صاحب کمال بوده‏اند و در شیعیان خود نیز این را مى‏پسندیدند.

خوف از خدا، چشمانِ اشکبار، حالتِ نجوا و نیایش، زبانِ ستایشگر خدا، زندگىِ سراسر شکر نسبت به نعم الهى، نمازهاى با حال و رکعات بسیار در شبانه روز، بارها سفر پیاده به حجّ خانه خدا رفتن، حضور مکرّر بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خدیجه علیهاالسلام و گریستن و دعا کردن براى او، نیایش ژرف و عاشقانه‏اش در پاى «جبل الرحمه» و دعاى وى در روز عرفه ـ که از زیباترین و غنى‏ترین متون نیایشى عارفانه است ـ همه و همه، خبر از روح بلند عرفانى آن حضرت دارد.

پس، از این بُعد حیات وى و توجّه به خدا و نیایش‏هاى شبانه و دعاهاى متضرّعانه سیدالشهداء نیز باید الگو گرفت و بخشى از فرصت‏هاى روز و شب را به خلوت با خدا پرداخت. اگر در زندگى یک دوستدار و پیرو، این جنبه مشهود نباشد، در تأسّى به آن اسوه معنویت و نیایش، کوتاهى کرده است.

 7.عشق به خدا

از برجسته‏ترین جنبه‏هاى شخصیت سیدالشهداء، محبت پروردگار و دلدادگى او به خداوند و امر و رضاى اوست.

این که نسبت به حادثه عاشورا و آمادگى براى شهادت‏طلبى و پذیرش تبعات و پیامدهاى آن و راضى شدن به یتیمى فرزندان و اسارت اهل‏بیت، از زبان حضرتش چنین نقل شده است:

ترکتُ الخلقَ طُرّاً فى هَواکا وَ اَیْتَمْتُ العِیالَ لِکَىْ اَراکا

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ مقتل الحسین، مقرّم، ص 304.

2 ـ سفینة‏البحار، ج 1، ص 136.

3 ـ زیارت وارث (مفاتیح الجنان).

4 ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.

5 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 328.

6 ـ ینابیع المودّة، ص 406.

7 ـ نفس المهموم، ص 135.

8 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.

9 ـ حیاة الامام الحسین(ع)، ج 1، ص 128.

10 ـ همان، ص 131.

11 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 414.

12 ـ همان، ص 485.